غربشناسی مبتنی بر اقامه دین (داستان)
- شنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۱:۱۲ ق.ظ
🖋داستانهایی هست گاهی بهتر از قلمفرساییهایی امثال بنده مطلب را منتقل میکند. خواندنش خالی از *لطف* که نیست، پر از *عبرت* است.
🔺 *داستان اول* را از زبان خود امام بخوانید، خواندنیتر است:
وقتى که *انگلیسىها* آمده بودند عراق، یکىشان شنیده بود که یکى اذان مى گوید. گفتند این چیست. گفتند *اذان مى گوید.* گفته بود به امپراتورى انگلستان هم *ضرر دارد* این؟ گفتند نه. گفت: هر چه مى خواهد اذان بگوید! این بحث و مباحثهاى که ما مى کنیم به امپراتورى انگلستان و به جمهورى امریکا و به، نمى دانم، جمهورى شوروى ضرر ندارد. آنها خیلى هم به آن باد مى زنند که زیاد بشود و بحث تفصیل پیدا بکند! آنچه براى آنها ضرر دارد، نمى گذارند درست بشود. صحیفه امام، ج۷، ص۳۹۴
🔺داستان دوم
یک روز سفیرکبیر انگلیس در زمان قاجار سوار درشکه شد که به سفارت برود. در راه رسیدن به سفارت به یک سر بالایی رسیدند و حمالهای درشکه که زور می زدند از سربالایی عبور کنند چند *فحش آبدار* به سفیر دادند. سفیر پنجره درشکه را کنار زد و به مترجم گفت: اینها چه می گویند؟ مترجم گفت: قربان اینها فحش می دهند! و عذر خواهی کرد. سفیر از مترجم پرسید: *این دشنامها باعث آن می شود که ما به سفارت نرسیم؟* مترجم گفت: نخیر قربان، سفیر با خونسردی گفت: تا زمانی که ما را به مقصد میرسانند بگذار فحش بدهند!
🔺داستان سوم
از عبید زاکانی نقل است که
«یکی پرسید *قیمه* به *قاف* کنند یا به *غین؟* گفت: ای برادر، غین و قاف بگذار که قیمه به *گوشت* کنند.»
📌بعد التحریر: دوستی میگفت: بچه که بودیم در محلهمان پسری بود که هیکل درشت و جمع نوچهگان و دیگر لوازم قلدری را داشت و به همه زور میگفت.
یک روز که خیلی حالمان را گرفته بود ده دوازده نفر شدیم، وسط محله ریختیم سرش و با قیچی موهای سرش را زدیم. بعدش هم هر کداممان به اندازه ده نفر از او و دار و دستهاش کتک خوردیم. بعد از آن روز باز هم زور میگفت و به خصوص ما را در بالای لیست کتکخورانش گذاشته بود اما همه میگفتیم ارزشش را داشت. هیبتش را شکسته بودیم!
یکدفعه یادم افتاد شاید چون شبیهترین خاطرهام به برخورد امام در مساله قدس بود.
#روزنوشت
#روز_قدس
#مکتب_امام
#بازگشت_به_خمینی_ما_را_زنده_میکند
https://ble.ir/sotoor
- ۹۹/۰۲/۲۷